اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

سرگرمي جديد

سلام و صد سلام بر سلطان قلب مامان بابا اميرحسين بلا خيلي بلا شدي اين روزها و هرچي بزرگتر ميشي رفتارت هم بزرگتر ميشه عزيزم يه وقتايي كفر منو در مياري يه وقتايي هم خيلي ماه ميشي البته هميشه ماه مني اما خوب شيطنت در خون شما جاريست چه ميشود كرد. آري ميگفتم ما هم تنها سرگرميمون اينه كه يه وقتايي بريم خونه عمو حميد و شما هم برويد سر وقت وسايل هاي عموي مجردتون و خونه مجرديش رو ريخت و پاش كني چند هفته پيش كه رفته بوديم اونجا ازسر بيكاري يه ليوان برداشته بودي و هي نفس خودت رو با ليوان ميگرفتي جوري كه ليوان ميچسبيد به دهنت و تو هم خوشحال از اينكه يه كار جديد داري انجام ميدي و هر چي من بهت ميگفتم نكن عزيزم نكن خطرناكه گوشت بدهكار نبود كه نبود و از اونج...
28 دی 1390

شيرين زبوني هاي اين روزها

سلام عزيز دلم همين جور كه خودت ميدوني شرايط كار بابايي جوريه كه يه مدت پيش ماست يه مدت هم سر كار به همين دليل هروقت بابايي مي آد تموم وقتمون اختصاص ميديم به بابايي .اين روزها يه كارهاي جالب و خنده داري ميكني توي مهد كودك هم زبان فرانسه ياد ميدن هم زبان انگليسي و خيلي خوب پيشرفت كردي خيلي با خودت حرف ميزني يعني قدرت تخيلت اينقدر به نظرم بالاس كه تو خونه با تمام همكلاسيهات داري بازي ميكني حرف ميزني ديشب من داشتم لباسهايي كه شسته بودم تا ميكردم و همين جور تو فكر بودم يهو بلند گفتي همه بچه ها تكرار كنن خداييش ترسيدم آخه تو خيالات بودم داد زدي. وات ايز ايت؟ ديس ايز فيش بچه ها همه با هم تكرار كنن كپتال اي(A) اسمال آ(a) بچه ها D لوك لايك سگ (...
26 دی 1390

آخرين پستم حذف شد

سلام پسر گلم چند روز پيش يه پست نوشته بودم در مورد بي حوصلگي خودم و اينكه نتونسته بودم تو رو ببرم بيرون و قرار شد هر وقت بابايي بياد تو رو ببريم سرزمين عجايب يعني بهت قول داده بودم عزيزم داشتم آخرين مطالب ارساليم رو بررسي ميكردم كه حواسم نبود به جاي اينكه نمايش پستم رو بزنم حذفش كردم اما خوب اشكالي نداره پستهاي زيادي در راه است اما من اين روزها به شدت گرفتارم و شايد تا آخر هفته نتونستم به وبلاگت سر بزنم البته شايد .راستي بابايي شنبه اومد و كلي سوپرايزمون كرد از موقعي كه باباييت رو ديدي اصلا يادت رفته كه بهت گفته بودم ميريم سرزمين عجايب كل وقتت رو با بابايي بازي ميكني البته بابايي هم كه خيلي عاشقته و تمام وقتش به شما اختصاص داده بماند كه در...
19 دی 1390

پارك بازي در سن 10 ماهگي

اميرحسين عزيزم به دليل اينكه ني ني وبلاگ تازه يه ساله كه سايتش راه اندازي شده و ما هم يه سه ماهي ميشه عضو ني ني وبلاگ هستيم من از كوچولو ييهات عكس نذاشتم تصميم گرفتم لا به لاي آپ هايي كه ميكنم از عكسهاي كوچولو ييهات رو هم بزارم اين عكس اون وقتهاييه كه بوشهر بوديم سرسره بازي چه حالي ميده مامانيييييييييييييييي همه چي آرومه من چقدر خوشحالم هنوز يكسالت نشده بودا 10ماهه بوديا من دارمت اون روز رو دقيقا يادمه من عمه فاطمه رو برده بودم تا براي كارش عكس بگيره ماهم از فرصت استفاده كرديم و بازي كرديم تو پارك براي خودمون خيلي خوشگذشت   ...
13 دی 1390

اميرحسين سر حال ميشود

سلام عشقم بالاخره بعد از يك هفته مريضي سلامت شدي و امروز با خوشحالي راهي مهد شدي الان هم چند تا عكس كه حالت خوب شده رو ميزارم برات البته هنوز اندرخم يك كوچه بودي كه بريم مهد يا نه؟تو اين يه هفته حسابي تو خونه آتيش سوزوندي ببين چقدر شيطوني ميخواستم چندتا عكس ازت بگيرم نتونستم همش ادا در مي آوردي.شيطوني هات رو هم دوس دارم پسر خوبم ايشالا هميشه سلامت باشي و تو زندگيت مشكلي نداشته باشي     ...
10 دی 1390

گذر زمان

سلامممممممم پسر عزيزتر از جانم .  اول هفته اصلا خوب نبودي اما خدا را شكر امروز خيلي سرحال شدي و بعد از چند روز حالت رو به بهبوديه.ديشب يكسري از همون عكسهايي كه فكر ميكردم نابود شدن و نيستن به دستم رسيد عمه فاطمه برام ايميل فرستاد سوپرايز شدم كلي ذوق كردم برم زودي چاپشون كنم. تو اين عكس چند روز ديگه تا تولد يكسالگيت نمونده بود اينجا هم جشن تولد عمه فاطمه بود عمه فاطمه متولد 5 بهمن خودت هم 25 بهمن ماماني هم 26 بهمن ويه نكته ديگه من و بابايي هم توي5 بهمن ماه عقد كرديم.  تواين عكس هم بغل مامان جون بودي اينم يكي از عكسهاي در آستانه يكسالگي اينجا هم بغل مني چقدر زمان زود ميگذره بچه بزرگ كردن خيليي...
6 دی 1390

چه برف نازي مياد

سلام گل پسرم قند عسلم تاج سرم ............................ از ديشب كه بهت گفتم اميرحسين داره برف مياد يه شوق و ذوقي داشتي كه صبح شه بريم تو حياط، دل خوشي براي رفتن به مهد نداشتيا فقط بري برف بازي زياد برف رو زمين نبود كه بشه برف بازي كرد اما خوب دوست داري ديگه.بذار از مهد بياي چند تا عكس ناز ازت بگيرم صبح از بس ديرمون شد نتونستم ازت عكس بگيرم.(اينا مربوط به روز شنبه ميشدا ،امروز عكسات رو آپلود كردم) اينم عكساي چند روز پس از برف خداييش خيلي بد كيفيت شد كيفيت روووووووووو اينجا رفته بوديم خونه عمو حميد ...
3 دی 1390

داستان زندگي

سلام پسر گلم امروز رفته بوديم با هم بيرون و من يه كاري برام پيش اومد كه بايد به عمه فاطمه زنگ ميزدم زنگ زدم گوشي برنداشت پيش خودم گفتم حتما سر كار حسابي سرش شلوغه و نميتونه جواب بده تا اينكه الان بهم زنگ زد و از صداش احساس كردم كسله اما به رو خودم نياوردم يهو يه حسي بهم دست داد مثل اون روزي شده كه خبر فوت داييش رو بهم دادن دايي حسن جوون بود ٣٨ سال همين حدودا فكر كنم سن بيشتر نداشت كه پارسال پر كشيد و رفت پيش خدا بر اثر ايست قلبي بسيار بسيار ناگهاني آخه مرد سرحالي بود يه شوك بود وقتي گفتن فوت شده.خلاصه داشتم با عمه حرف ميزدم ميخواستم خداحافظي كنم اما تو صداش يه بغضي بود گفتم آخ يه نفره ديگه كه خودش گفت دوستش درنا وقتي اينو گفت باوررر...
3 دی 1390

رفتن به دماوند

سلام اميرحسين از بس اين چند مدت درگير اتفاقها بودم واقعا نتونستم بيام برات آپ كنم بابايي دو هفته گذشته پنج شنبه(16/09/90) از كربلا اومد.هفته گذشته با بابايي و عمو حميد تصميم گرفتيم بريم دماوند ببين چه كارهايي ميكنيم عمو حميد يه زمين خريده كه تقديمش كرده به تو براي آينده البته ببين چقدردوست داره و ما هم رفتيم يه سري از بنگاهيه بزنيم برا اينكه شروع كنيم يه خونه باغ درست كنيم عمو حميد هم كه اين روزها به شدت دنبال كاراشه داره برا هميشه از ايران ميره هنگ كنگ بعدش هم اگه خدا بخواد و كاراش رديف شه براي زندگي ميره يه جاي ديگه.خلاصه عمو حميد وبابايي گفتن حالا كه ميخوايم بريم جوجه كباب درست ميكنيم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي وقت...
3 دی 1390

من و اميرحسين و سرماخوردگي

سلام اميرحسين از ديروز من و شما حسابي سرماخورديم و خونه نشين شديم احتمالا من از شما سرماخوردم خيلي حالت بد شد بدجور تب كردي ديروز عصر هم بردمت دكتر خلاصه اينكه روز كسل كننده اي بود.شما هم وقتي مريض ميشي حسابي نق نقوووووووو ميشي تمام ديروز رو نق زدي هر چيزي ميخواستي گريه ميكردي نمي خواستي هم گريه ميكردي درهر صورت با نق زدن و گريه كردن بود تمام كارات. يه وقتايي پيش خودم ميگفتم خوبه آدم دو تا بچه داشته باشه با هم بازي ميكنن و......... اما وقتي اين چيزها ازت ميبينم فورا به اين فكر ميكنم خوب شد كه يه دونست وگرنه ديوونه ميشدم بخدا!!!!! منم كه كلا تحملم كم شده يكي كه ميبينم داره بچه داري ميكنه ياد دوران بچه داري خودم مي افتم ديگه انگيزه بيشتر...
3 دی 1390
1